رسول اکرم (ص‌): کمال عقل پس از ایمان به خدا، مدارا کردن با مردم است
خطبه 18 نهج‌البلاغه؛

خلافت عثمان

امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) در حکمت هفتم نهج‌البلاغه از خلافت عثمان گفته‌اند.

به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری تحلیلی «دیار آفتاب» هر روز یک حکمت از نهج‌البلاغه امیرالمومنین علی (ع) را می‌خوانیم.

حَتَّی إِذَا مَضَی لِسَبِیلِهِ جَعَلَهَا فِی [سِتَّةٍ] جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّی أَحَدُهُمْ، فَیَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَی! مَتَی اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّی صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَی هَذِهِ النَّظَائِرِ، لَکِنِّی أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا، فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ، إِلَی أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ [خَضْمَ] خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَبِیعِ إِلَی أَنِ انْتَکَثَ عَلَیْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ وَ کَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.

ترجمه:

تا او (عمر) نیز به جهان دیگر شتافت و امر خلافت را در میان جماعتی قرار داد که مرا هم یکی از آن قبیل می‌پنداشت. بار خدایا، در این شورا از تو مدد می‌جویم. چه سان در منزلت و مرتبت من نسبت به خلیفه نخستین تردید روا داشتند، که اینک با چنین مردمی همسنگ و همطرازم شمارند.  
هرگاه چون پرندگان روی در نشیب می‌نهادند یا بال زده فرا می‌پریدند، من راه مخالفت نمی‌پیمودم و با آنان همراهی می‌نمودم. پس، یکی از ایشان کینه دیرینه‌ای را که با من داشت فرایاد آورد و آن دیگر نیز از من روی بتافت که به داماد خود گرایش یافت. و کارهای دیگر کردند که من از گفتنشان کراهت دارم.  
آن گاه «سومی» برخاست، در حالی که از پرخوارگی باد به پهلوها افکنده بود و چونان ستوری که همّی جز خوردن در اصطبل نداشت. خویشاوندان پدریش با او همدست شدند و مال خدا را چنان با شوق و میل فراوان خوردند که اشتران، گیاه بهاری را. تا سرانجام، آنچه را تابیده بود باز شد و کردارش قتلش را در پی داشت. و شکمبارگیش به سر در آوردش.

شرح:

در این قسمت از خطبه، امام (علیه السلام) به پایان یافتن دوران خلیفه دوّم و تحولاتی که برای رسیدن عثمان به مقام خلافت صورت گرفت اشاره می‌کند و از نکات دقیق و باریک تاریخی و اسرار پنهان یا نیمه پنهان این داستان پرده برمی دارد و موضع خود را در برابر این امر روشن می‌سازد و در ادامه آن به مشکلات عظیمی که امّت اسلامی در دوران خلیفه سوّم گرفتار شدند و شورشهایی که منتهی به قتل او شد، با عبارت کوتاه و بسیار فشرده و پرمعنا و آمیخته با کنایات و استعارات و تشبیهات اشاره می‌فرماید.
نخست می‌گوید: «این وضع همچنان ادامه داشت تا او (خلیفه دوّم) نیز به راه خود رفت و در این هنگام (در آستانه وفات) خلافت را در گروهی به شورا گذاشت که به پندارش من نیز یکی از آنها بودم» (حَتّی اِذا مَضی لِسَبیلِهِ جَعَلَها فی جَماعَة زَعَمَ اَنّی اَحَدُهُمْ).
تعبیر به «زَعَمَ اَنّی اَحَدُهُم؛ پنداشت من یکی از آنها بودم» ممکن است اشاره به یکی از دو معنا باشد: نخست این که مرا در ظاهر جزء نامزدهای خلافت قرارداد در حالی که می‌دانست در باطن، نتیجه چیست و چه کسی از این شورا بیرون می‌آید. دیگر این که او در ظاهر چنین وانمود کرد که من همردیف آن پنج نفرم، در حالی که در باطن، می‌دانست قابل مقایسه با هیچ کدام نیستم. (۱) 
این جمله اشاره به زمانی است که عمر به وسیله مردی به نام «فیروز» که کُنیه‌اش «اَبُولُؤلُؤ» بود به سختی مجروح شد و خود را در آستانه مرگ دید.
جمعی از صحابه نزد او آمدند و به او گفتند: «سزاوار است کسی را به جانشینی خود منصوب کنی که مورد قبول تو باشد» و او طیّ سخنان مشروحی که در نکات، به آن اشاره خواهد شد شش نفر را به عنوان شورا تعیین کرد: «علی (علیه السلام)، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبیر و سعد بن ابی و قاص) که در عرض سه روز بنشینند و یکی را از میان خود انتخاب کنند و دستور داد «اَبُو طَلحه انصاری» با پنجاه نفر از انصار، این شش نفر را در خانه‌ای جمع کنند تا با یکدیگر برای تعیین خلافت مشورت نمایند و سرانجام، به خاطر ارتباطاتی که میان چند نفر از آن شش تن بود عثمان انتخاب شد.
امام (علیه السلام) در اشاره به این ماجرا، نخست می‌فرماید: «پناه بر خدا از این شورا» (فَیا لَلّهِ وَ لِلشُوری). (۲) 
سپس به نخستین نقطه ضعف این شورا پرداخته، می‌فرماید: «کدام زمان بود که در مقایسه من با نخستین آنها – یعنی ابوبکر – (و برتری من بر او) شک و تردید وجود داشته باشد تا چه رسد به این که مرا همسنگ امثال اینها (اعضای شورا) قرار دهند؟» 
(مَتَی اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الاَوَّلِ مِنْهُمْ، حَتّی صِرْتُ اُقْرَنُ اِلی هذِهِ النَظائِرِ).
این نهایت تأسف مولا را از حق کشی‌هایی که در مورد آن حضرت صورت گرفت آشکار می‌سازد و اشاره به این حقیقت می‌کند که اگر می‌خواستند شایستگی برای خلافت را ملحوظ دارند، جای تردید نبود که مرا می‌بایست تعیین می‌کردند، ولی افسوس که هدفهای دیگری در این مسأله دنبال می‌شد و به راستی جای تأسف است کسی که به «منزله جان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و باب مدینة علم النّبی و عالم به کتاب و سنّت و آگاه بر تمام مسائل اسلام بوده و از آغاز عمر در مکتب توحید و در کنار پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) پرورش یافته، کارش به جایی برسد که او را در ردیف «عبدالرحمن بن عوف» ها و «سعد و قّاص» ها و مانند آنها قرار دهند.
سپس می‌افزاید: «ولی (من به خاطر مصالح اسلام با آنها هماهنگی کردم) هنگامی که پایین آمدند پایین آمدم و هنگامی که پرواز کردند پرواز کردم» (لکِنّی اَسْفَفْتُ اِذْ اَسَفُوا، وَ طِرْتُ اِذْ طَارُو). (۳) 
این در حقیقت کنایه‌ای است از وضع پرندگانی که به صورت دسته جمعی پرواز می‌کنند گاه اوج می‌گیرند و به فراز می‌روند و گاه پایین می‌آیند و به زمین نزدیک می‌شوند و در هر دو حال همراه یکدیگرند.
روشن است که احوال شکننده زمان خلفا – مخصوصاً به هنگامی که یک خلیفه از دور، خارج می‌شد – ایجاب می‌کرد که از هر گونه تفرقه پرهیز شود مبادا دشمنانی که در کمین نشسته بودند سر برآورند و اساس اسلام را به خطر بیندازند.
این احتمال نیز در تفسیر این جمله وجود دارد که منظور امام (علیه السلام) این بوده است که من همواره به دنبال حق بوده‌ام و برای بدست آوردنش همراه آن حرکت کردم، با آنهایی که در ردیف بالا بود همراه شدم و با اینها که در ردیف پایین بودند نیز همراهی کردم.
سپس به نتیجه این شورا و کارهای مرموزی که در آن انجام گرفت اشاره کرده می‌فرماید: «یکی از آنها (اعضای شورا) به خطر کینه‌اش از من روی بر تافت و دیگری خویشاوندی را بر حقیقت مقدم داشت و به خاطر دامادیش تمایل به دیگری (عثمان) پیدا کرد، علاوه بر جهات دیگری که ذکر آن خوشایند نیست» (فَصَغا(۴) رَجُل مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ (۵)، وَ مالَ الآخَرُ لِصِهْرِهِ، مَعَ هَن (۶) وَ هَن).
منظور مولا از جمله اوّل «سعد بن ابی وقّاص» بود که مادرش از بنی امیه بود و داییها و نزدیکان مادرش در جنگهای اسلام در برابر کفر و شرک به دست علی (علیه السلام) کشته شده بودند، به همین دلیل او در زمان خلافت علی (علیه السلام) نیز با حضرتش بیعت نکرد و «عمر بن سعد» جنایتکار بزرگ حادثه کربلا و عاشورا فرزند همین سعد بود. بنابراین کینه توزی او نسبت به علی (علیه السلام) مسلّم بود و به همین دلیل در آن شورا به علی (علیه السلام) رأی نداد و به وسیله «عبدالرحمان بن عوف» به عثمان رأی داد.
بعضی نیز گفته‌اند منظور از این شخص «طلحه» است که مراتب کینه توزی او نسبت به مولا محرز بود و هم او بود که با همراهی «زبیر» آتش «جنگ جمل» را که به گفته مورّخان، ۱۷ هزار نفر در آن کشته شدند، روشن ساخت.
این احتمال را «ابن ابی الحدید» تقویت کرد، در حالی که بعضی از شارحان «نهج البلاغه» معتقدند: «طلحه» گرچه از سوی «عمر» برای شورا انتخاب شد ولی در «مدینه» نبود و موفّق به شرکت در جلسه شورا نشد». (۷) 
امّا کسی که به خاطر دامادیش متمایل شد «عبدالرحمان بن عوف» بود زیرا «عبدالرحمان» شوهر «امّ کلثوم» خواهر «عثمان» بود.
امّا جمله «مَعَ هَن وَ هَن» (۸) – با توجّه به این که واژه «هن» کنایه از کارهای زشتی است که گفتن آن ناخوشایند است – می‌تواند اشاره به امور ناخوشایند دیگری بوده باشد که «عبدالرحمان بن عوف» در رأی دادن به «عثمان» انتظار آن را داشت، مانند سوء استفاده‌های مالی از بیت المال مسلمین و یا سلطه بر توده‌های مردم و یا به دست آوردن مقام خلافت بعد از «عثمان» و یا همه اینها.
از مجموع این سخن، روشن می‌شود که شورا در محیطی کاملا ناسالم برگزار شد و چیزی که در آن مطرح نبود مصالح مسلمین بود و طبیعی است که محصول آن به نفع مسلمین تمام نشود و حوادث دورانِ «عثمان» نشان داد که چه خسارت عظیمی از این ناحیه دامنگیر مسلمین شد.
سپس امام (علیه السلام) به نتیجه نهایی این شورا پرداخته، می‌فرماید: «این وضع ادامه یافت تا سوّمی بپاخاست در حالی که از خوردن فراوان دو پهلویش برآمده بود و همّی جز جمع آوری و خوردن بیت المال نداشت» (الی اَنْ قامَ ثالِثُ الْقَوْمِ نافِجاً(۹) حِضْنَیْهِ (۱۰)، بَیْنَ نَثیلِهِ (۱۱) وَ مُعْتَلَفِهِ (۱۲) ).
تنها خودش نبود که در این وادی گام برمی داشت بلکه «بستگان پدری‌اش (بنی امیّه) به همکاری او برخاستند و همچون شتر گرسنه‌ای که در بهار به علفزار بیفتد و با ولع عجیبی گیاهان را ببلعد به خوردن اموال خدا مشغول شدند» (وَ قامَ مَعَهُ بَنُو اَبیهِ یَخْضِمُونَ(۱۳) مالَ اللهِ خِضْمَةَ الاِبِلِ نِبْتَةَ الرَبیع).
تعبیر به «نِبْتَةَ الرَبیع؛ گیاهان بهاری» به خاطر آن است که این گیاهان بسیار لطیف و برای حیوان خوش خوراک است و با حرص و ولع عجیب، آن را می‌خورد.
جمله «یَخْضِمُونَ مالَ الله…» – با توجّه به معنای لغوی خضم – به خوبی نشان می‌دهد که بنی امیّه برای غارت بیت المال با تمام وجودشان وارد صحنه شدند و تا آن جا که می‌توانستند خوردند و بردند. به گفته «ابن ابی الحدید» خلیفه سوّم، بنی امیه را بر مردم مسلّط کرد و آنها را به فرمانداری ولایات اسلام منصوب نمود و اموال و اراضی بیت المال را به عنوان بخشش در اختیار آنان گذارد، از آن جمله سرزمینهایی از «آفریقا» در ایّام او فتح شد که خمس همه آنها را گرفت و به «مروان بن حکم» (دامادش) بخشید.
مرحوم «علاّمه امینی» در کتاب نفیس «الغدیر» آمار عجیبی از بخششهای عثمان در دوران خلافتش – از منابع اهل سنّت گردآوری کرده که از مطالعه آن انسان وحشت می‌کند. به عنوان نمونه به یکی از دامادهایش «حارث بن حکم» برادر «مروان» سیصد هزار درهم و به «مروان» پانصد هزار درهم و به «ابوسفیان» «دویست هزار» و به «طلحه» «سیصد و بیست و دو هزار» و به «زبیر» پانصد و نود و هشت هزار» درهم بخشید، تا آن جا که مرحوم «علاّمه امینی» جمع درهمهایی را که او از بیت المال بخشید بالغ بر «یکصد و بیست و شش میلیون و هفتصد و هفتاد هزار» درهم می‌داند.
از آن عجیب‌تر ارقام دینارهایی است که به بستگان و نزدیکانش بخشید. به «مروان حکم» پانصد هزار دینار به «یعلی بن امیّه» پانصد هزار دینار و به «عبدالرحمن بن عوف» دو میلیون و پانصد و شصت هزار دینار و جمع این حاتم بخشیها را بالغ بر «چهار میلیون و سیصد و ده هزار دینار» می‌داند. (۱۴) 
این جاست که معنای «یَخْضِمُونَ مالَ الله خِضْمَةَ الاِبِلِ نِبْتَةَ الرَبیع» به خوبی روشن می‌شود.
بدیهی است این وضع نمی‌توانست برای مدّت طولانی ادامه یابد و مسلمانان آگاه و حتّی ناآگاهان، چنین شرایطی را تحمّل نمی‌کردند و لذا طولی نکشید که شورشها بر ضدّ «عثمان» شروع شد و سرانجام به قتل او منتهی گشت و او را در برابر چشم مردم کشتند، بی‌آن که توده‌های مردم به یاری او برخیزند و این همان است که امام (علیه السلام) در پایان این فراز به آن اشاره کرده می‌فرماید: «عاقبت بافته‌های او (برای استحکام خلافت) پنبه شد و کردارش، کارش را تباه کرد و ثروت اندوزی و شکم خوارگی به نابودیش منتهی شد» (اِلی اَنِ انْتَکَثَ(۱۵) عَلَیْهِ فَتْلُهُ (۱۶)، وَ اَجْهَزَ (۱۷) عَلَیْهِ عَمَلُهُ، وَ کَبَتْ (۱۸) بِهِ بِطْنَتُه (۱۹) ).
در واقع امام (علیه السلام) با سه جمله، وضع خلیفه سوّم و پایان عمر او را ترسیم کرده است:
در جمله اوّل می‌فرماید: سوابقی را که برای خود، از نظر توده مردم فراهم آورده بود و گروهی او را به زهد و قدس می‌شناختند از میان برد و حرکات دنیا پرستانه اعوان و یاران او، همه آن رشته‌ها را پنبه کردند.
در جمله دوّم نشان می‌دهد که: اعمال او زودتر از آنچه انتظار می‌رفت ضربه کاری بر او وارد کرد و کار او را ساخت.
در جمله سوّم بیان می‌کند که شکم خوارگی‌ها، بار او را سنگین کرد به گونه‌ای که نتوانست بر روی پا بماند و به صورت بر زمین افتاد، در واقع با این سه جمله درس عبرت مهمّی برای همه زمامداران و مدیران جامعه بیان شده است که اگر از موقعیّت خود سوء استفاده کرده و به دنیا اقبال کنند سوابق حسنه آنها از میان می‌رود و افکار عمومی به سرعت بر ضدّ آنها بسیج می‌شود و دنیاپرستی مایه سقوط سریع آنان می‌گردد.
این نکته نیز حائز اهمیّت است که همان چیزی که عامل پیدایش خلافت عثمان شد عامل نابودی او گشت. افرادی مانند «سعد و قاص» و «عبدالرحمن بن عوف» و «طلحه» (بنابراین که طلحه در شورا حضور داشته) به خاطر رسیدن به مال و منال دنیا به او رأی دادند و او را بر سر کار آوردند و همین مسأله گسترش یافت و حکومت عثمان مقبولیّت خود را در افکار عمومی از دست داد و در نتیجه شورش مردم، سقوط کرد.
بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله «اِنْتَکَثَ عَلَیْهِ فَتْلُهُ» را به معنای در هم ریختن تدابیری دانسته‌اند که او برای تشکیل حکومتش به کار گرفته بود و ممکن است سپردن کارها به دست بستگانش، یکی از آن تدابیر برای محکم کاری بوده باشد ولی همین امر نتیجه معکوس داد و رشته‌ها را پنبه کرد و مردم را بر ضدّ او شوراند.

انتهای خبر/

1404-02-20 07:00 شماره خبر : 13343

درباره نویسنده

اخبار مرتبط:
نظرات:
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر می‌گذارید!

آخرین اخبار
تمامی حقوق مادی و معنوی، برای پایگاه خبری تحلیلی «دیار آفتاب» محفوظ می باشد.