رسول اکرم (ص‌): کمال عقل پس از ایمان به خدا، مدارا کردن با مردم است
خطبه 66 نهج‌البلاغه؛

چه شد که پیمان شکستی؟

حضرت علی (ع) در نهج‌البلاغه از چه شد که پیمان شکستی گفته‌اند.

به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری تحلیلی «دیار آفتاب» هر روز یک حکمت از نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین علی (ع) را می‌خوانیم.

و من کلام له (علیه السلام) لما أنفذ عبد الله بن عباس إلی الزبیر یستفیئه إلی طاعته قبل حرب الجمل:
لَا تَلْقَیَنَّ طَلْحَةَ، فَإِنَّکَ إِنْ تَلْقَهُ تَجِدْهُ کَالثَّوْرِ عَاقِصاً قَرْنَهُ یَرْکَبُ الصَّعْبَ وَ یَقُولُ هُوَ الذَّلُولُ؛ وَ لَکِنِ الْقَ الزُّبَیْرَ فَإِنَّهُ أَلْیَنُ عَرِیکَةً، فَقُلْ لَهُ یَقُولُ لَکَ ابْنُ خَالِکَ عَرَفْتَنِی بِالْحِجَازِ وَ أَنْکَرْتَنِی بِالْعِرَاقِ، فَمَا عَدَا مِمَا بَدَا؟!
[قال السید الشریف: و هو (علیه السلام) أول من سمعت منه هذه الکلمة، أعنی «فما عدا مما بدا»].

ترجمه:

هنگامی که عبد الله بن عباس را، پیش از شروع جنگ جمل، نزد زبیر فرستاد تا او را به اطاعت خویش بازگرداند:
طلحه را ملاقات مکن. که اگر به دیدارش روی او را چون گاوی خواهی یافت که شاخها آخته است. او را عادت چنین است، که مرتکب کارهای صعب شود و پندارد که آسان است.  
پس از زبیر دیدار کن که نرمخوی‌تر است. او را بگوی که دایی زاده‌ات می‌گوید مرا در حجاز شناختی و در عراق به جای نیاوردی؟! چه چیز تو را از آنچه بر تو آشکار شده بود رویگردان نمود؟
من (سید رضی) می‌گویم: این نخستین باری است که چنین جمله‌ای از او شنیده شده، یعنی: «فما عدا ممّا بدا».

شرح:

می‌دانیم که جنگ جمل نخستین جنگی است که بر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) تحمیل شد. گروهی از طرفداران عثمان و مخالفان او دست به دست هم دادند و همسر پیامبر، عایشه، را با خود همراه ساختند و عهد و تبعیّت مسلّمی را که با علی (علیه السلام) داشتند، شکستند و برای به دست آوردن حکومت، آتش جنگ جمل را برافروختند. سرانجام کارشان به شکست منتهی شد و از هم متلاشی شدند و آتش افروزان اصلی، یعنی طلحه و زبیر، کشته شدند.
تمام قرائن تاریخی، نه تنها در جنگ جمل که در جنگ صفین و نهروان نیز نشان می‌دهد که علی (علیه السلام) با اصرار زیاد مایل بود که در میان مسلمانان درگیری پیدا نشود و به هر قیمتی که ممکن است، آتش جنگ، خاموش گردد.
جمله‌های بالا یکی از شواهد این معنا است که امام قبل از شروع جنگ، پیامی به وسیله ابن عباس برای زبیر که از دو فرماندهٔ جنگ جمل بود فرستاد و این پیام مؤثّر واقع شد و او از جنگ کناره گیری کرد، هر چند در یکی از بیابانهای بصره به دست مردی به نام «ابن جرموز» کشته شد. در آغاز این سخن، امام، رو به ابن عباس کرده، می‌فرماید:
«با طلحه ملاقات نکن! که اگر با او رو به رو شوی، او را مانند گاوی خواهی دید که شاخهایش در اطراف گوشهایش پیچ خورده باشد، مردی سرکش و خیره سر و انعطاف ناپذیر است؛ لاتَلْقَیَنَّ طَلْحَةَ فَإِنَّکَ إِنْ تَلْقَهُ تَجِدْهُ کَالثَوْرِ عَاقِصاً (۱) قَرْنَهُ «او مردی است که بر مرکب سرکش (هوا و هوس) سوار می‌شود و می‌گوید: «مرکب رام و راهواری است.» 
(آری، او، به خاطر هواپرستی، چشمش از دیدن واقعیات، کور و گوشش از شنیدن حقایق، کر است)؛ یَرْکَبُ الصَّعْبَ وَ یَقُولُ: «هُوَ الذَلُولُ».
تشبیه طلحه، به گاوی که شاخش پیچ خورده است، یا اشاره به طغیان و سرکشی او است، یا عبارت دیگری از جمله اخیر است که، او به خاطر هواپرستی، گوش شنوا در برابر حق ندارد.
در حقیقت امام در این چند جمله روانکاوی دقیقی نسبت به طلحه انجام داده و یأس از نفوذ سخن در او را درباره صلح و بازگشت از جنگ بدین وسیله ابراز کرده است، ولی از آنجا که به زبیر امیدوار بوده (و حوادث بعد نیز نشان داد که این امیدواری کاملا بجا بوده است) اضافه می‌کند: «ولی زبیر را ملاقات کن! چرا که او نرمخوتر است (و برای پذیرش حق آمادگی بیشتری دارد)؛ وَلکِنِ الْقَ الزُّبَیْرَ! فَإِنَهُ أَلیَنُ عَرِیکَةً. (۲)» 
تعبیر به «أَلیَنُ عَرِیکَةً» با توجه به این که «عَریِکَةً» به معنای «طبیعت و سرشت» و «أَلْیَنُ» به مفهوم «نرم‌تر» است، اشاره به این است که او در برابر گفتار حق شنوایی بیشتری دارد و روح تسلیم در برابر واقعیتها بر او غالب است، مخصوصاً نسبت به سخنانی که از پیامبر شنیده بود واکنش بهتری نشان می‌داد، به عکس «طلحه» که مردی لجوج و خودخواه و سرکشی بود و حبّ جاه و مقام چشم و گوش او را کور و کر کرده بود.
به همین دلیل، تاریخ نویسان نوشته‌اند که زبیر هنگامی که وارد بصره شد و فهمید که «عمار» در لشکر علی (علیه السلام) است و به یاد این حدیث افتاد که پیامبر درباره «عمار» فرموده بود: «وَیْحُکَ یَا بْنَ سُمَیَة! تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْباغِیَةُ؛» ای عمار! تو را گروه ستمکار، خواهد کشت. » وحشت کرد و تحیّر و تردید شدید بر دل و جان او سایه افکند و می‌ترسید که عمار، در میدان جمل، شهید شود و او جزء «فئه باغیه» (گروه ستمکاران) باشد.
به هر حال، امام (علیه السلام) به ابن عباس فرمود: «هنگامی که زبیر را ملاقات کردی» به او بگو «پسر دایی تو (علی) می‌گوید: تو در حجاز، مرا شناختی و در عراق نشناخته انگاشتی! (و انکار کردی) چه شد که از پیمان خود بازگشتی؟ و چه امری تو را از آنچه درباره من می‌دانستی منصرف ساخت؟ فَقُلْ لَهُ: «یَقُولُ لَکَ ابْنُ خَالِکَ: عَرَفْتَنی بِالْحِجَازِ وَ أَنْکَرْتَنِی بِالْعِرَاقِ؟ فَمَا عَدَا مِمَا بَدَا؟» 
این جمله، اشاره به سوابق بسیار درخشان مولا علی (علیه السلام) است که در عصر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و بعد از آن همه از آن آگاه بودند و زبیر هم که در زمره یاران پیامبر بود به خوبی این مطالب را می‌دانست، به خصوص در روایتی آمده است که روز جنگ جمل، زبیر در برابر علی (علیه السلام) به میدان آمد. «عایشه» فریاد زد: «ای وای زبیر را دریابید!» به او گفتند: «خطری، متوجه او نیست، زیرا علی (علیه السلام) زره ندارد و زبیر زره دارد».
امام (علیه السلام) به او فرمود: «این، چه کاری است که کردی؟». گفت: من مطالبه خون عثمان می‌کنم. » حضرت فرمود: «تو و طلحه بودید که قاتلان عثمان را رهبری می‌کردید و وظیفه تو این است که خود را به ورثه عثمان بسپاری تا از تو قصاص کنند.» سپس فرمود: «تو را به خدا سوگند می‌دهم! آیا به خاطر داری آن روز که از کنار من عبور کردی، در حالی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر دست تو تکیه کرده بود و از قبیله بنی عمروبن عوف می‌آمد؟ پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به من سلام کرد و در صورت من خندید. من هم خندیدم و کاری بیش از این نکردم. تو گفتی: علی بن ابیطالب، دست از کارهای سبک بر نمی‌دارد.» پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «خاموش باش! علی کار سبک نمی‌کند؛ ولی بدان در آینده‌ای نزدیک تو با او جنگ می‌کنی در حالی که ظالمی.» زبیر گفت: اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ. آری این گونه بود، ولی روزگار، مرا به فراموشی افکند و من به یقین دست از جنگ با تو بر می‌دارم. » این را گفت و دست از جنگ کشید و پس از گفتگو با عایشه، از میدان جنگ بیرون رفت (۳).
جمله بالا، می‌تواند اشاره به این گونه مسائل نیز باشد. این نکته نیز قابل توجه است که زبیر، از کسانی بود که به علی (علیه السلام) عشق می‌ورزید و حتی در جریان سقیفه، به دفاع از علی (علیه السلام) برخاست و شمشیر کشید، ولی مخالفانش برخاستند و شمشیر او را شکستند و در جریان شورای شش نفره عمر نیز زبیر به علی (علیه السلام) رأی داد.
به هر حال، این جمله‌های کوتاه و تکان دهنده، در روح زبیر اثر گذاشت و روز به روز، بر تردید و شک او در مشروعیت راهی که در پیش گرفته بود، می‌افزود و سرانجام، تصمیم خود را گرفت و به طور کامل، از لشکر جمل جدا شد و راه خود را در پیش گرفت و سر به بیابان گذارد و رفت، هر چند، به دست مرد ستمکاری به نام «ابن جرموز» کشته شد و مجال کافی نیافت که این اشتباه خود را جبران کند.
تعبیر به «ابن خالک» (پسر دایی تو)، یک تعبیر عاطفی است که امام (علیه السلام) برای برانگیختن عواطف زبیر، به کار برد! این تعبیر از اینجا سرچشمه می‌گیرد که زبیر فرزند «صفیه» خواهر «ابوطالب» است، بنابراین زبیر پسر عمه علی (علیه السلام) و آن حضرت پسر دایی زبیر محسوب می‌شود.
این جمله کوتاه اشاره به تمام مطالبی است که زبیر، از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در تمام عمرش درباره علی (علیه السلام) شنیده بود و به همین دلیل به آن حضرت علاقه شدیدی داشت، ولی جاه طلبی – که انگیزه اصلی جنگ جمل بود – مانند حجابی تمام این مسائل را پوشانده بود و امام (علیه السلام) با این جمله کوتاه حجاب را کنار زد و زبیر را بیدار کرد.
مرحوم سید رضی(ره) در ذیل این خطبه می‌گوید: «علی (علیه السلام) نخستین کسی است که جمله زیبای «فَمَا عَدَا مِمَا بَدَا؟»، از او شنیده شده است. »
جمله کوتاهی که بسیار جذاب و پرمعنا است و اشاره به این نکته می‌کند که چه چیز سبب شد که حقیقتی را که بر تو آشکار شده بود، به دست فراموشی بسپاری و چشم دل را به روی واقعیتها ببندی و آگاهانه از راه حق باز گردی و در طریق باطل قدم نهی؟ (۴) 
کوتاهی و زیبایی و پرمحتوایی این جمله، در آن حدّ است که امروزه در ادبیات عرب، به صورت یک ضرب المثل در آمده است.

انتهای خبر/

1404-04-19 06:59 شماره خبر : 14326

درباره نویسنده

اخبار مرتبط:
نظرات:
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر می‌گذارید!

تمامی حقوق مادی و معنوی، برای پایگاه خبری تحلیلی «دیار آفتاب» محفوظ می باشد.