درباره نویسنده
خطبه 17 نهجالبلاغه؛
خلافت عمر

امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) در حکمت هفتم نهجالبلاغه از خلافت عمر گفتهاند.
به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری تحلیلی «دیار آفتاب» هر روز یک حکمت از نهجالبلاغه امیرالمومنین علی (ع) را میخوانیم.
حَتَّی مَضَی الْأَوَّلُ لِسَبِیلِهِ فَأَدْلَی بِهَا إِلَی فُلَانٍ [ابْنِ الْخَطَّابِ] بَعْدَهُ. ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَی: «شَتَّانَ مَا یَوْمِی عَلَی کُورِهَا، وَ یَوْمُ حَیَّانَ أَخِی جَابِرِ»؛ فَیَا عَجَباً بَیْنَا هُوَ یَسْتَقِیلُهَا فِی حَیَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ، لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَیْهَا، فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ یَغْلُظُ کَلْمُهَا وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا، فَصَاحِبُهَا کَرَاکِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ، فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ، فَصَبَرْتُ عَلَی طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَةِ الْمِحْنَةِ.
ترجمه:
تا آن «نخستین» به سرای دیگر شتافت و مسند خلافت را به دیگری واگذاشت. «شتان ما یومی علی کورها، و یوم حیان اخی جابر»: «چه فرق بزرگی است میان زندگی من بر پشت این شتر و زندگی حیان برادر جابر».
ای شگفتا. در آن روزها که زمام کار به دست گرفته بود همواره میخواست که مردم معافش دارند ولی در سراشیب عمر، عقد آن عروس را بعد از خود به دیگری بست.
بنگرید که چه سان دو پستانش را، آن دو، میان خود تقسیم کردند و شیرش را دوشیدند. پس خلافت را به عرصهای خشن و درشتناک افکند، عرصهای که درشتیاش پای را مجروح میکرد و ناهمواریاش رونده را به رنج میافکند. لغزیدن و به سر در آمدن و پوزش خواستن فراوان شد.
صاحب آن مقام، چونان مردی بود سوار بر اشتری سرکش که هرگاه مهارش را میکشید، بینیاش مجروح میشد و اگر مهارش را سست میکرد، سوار خود را هلاک میساخت.
به خدا سوگند، که در آن روزها مردم، هم گرفتار خطا بودند و هم سرکشی. هم دستخوش بیثباتی بودند و هم اعراض از حق. و من بر این زمان دراز در گرداب محنت، شکیبایی میورزیدم.
شرح:
امام (علیه السلام) در بخش دیگری از این خطبه به دوران خلیفه دوّم اشاره کرده، میفرماید: «این وضع همچنان ادامه داشت تا نفر اوّل به راه خود رفت (و سر به تیره تراب نهاد)» (حتّی مَضَی الاَوَّلُ لِسَبِیلِهِ) همان راهی که همه میبایست آن را بپیمایند. (۱)
سپس میافزاید: «و او بعد از خودش خلافت را به آن شخص (یعنی عمر) پاداش داد!» (فَاَدْلی بِها اِلی فُلان بَعْدَهُ).
«اَدْلی» از ماده «دَلْو» گرفته شده است و همان گونه که با دلو و طناب آب را از چاه میکشند این واژه در مواردی به کار میرود که چیزی را به عنوان جایزه یا رشوه یا حق الزحمه به دیگری بدهند؛ قرآن مجید میگوید: «وَتُدْلُوا بِها اِلَی الْحُکام». (۲)
در این جا «ابن ابی الحدید معتزلی» میگوید: خلافت خلیفه دوّم در حقیقت پاداشی بود که خلیفه اوّل در برابر کارهای او داد. او بود که پایههای خلافت «ابوبکر» را محکم ساخت و بینی مخالفان را بر خاک مالید، شمشیر «زبیر» را شکست و «مقداد» را عقب زد و «سعد عباده» را در سقیفه، لگد مال نمود و گفت: «سعد» را بکشید! خدا او را بکشد! و هنگامی که «حباب بن منذر» در روز «سقیفه» گفت: آگاهی و تجربه کافی در امر خلافت نزد من است «عمر» بر بینی او زد و وی را خاموش ساخت.
کسانی از هاشمیّین را که به خانه «فاطمه» (علیها السلام) پناه برده بودند با تهدید خارج کرد و سرانجام مینویسد: «وَلولاه لَمْ یَثْبِت لاِبی بکر اَمْر وَ لا قامَتْ لَهُ قائِمة؛ اگر او نبود هیچ امری از امور ابوبکر ثبات پیدا نمیکرد و هیچ ستونی برای او برپا نمیشد». (۳)
از این جا روشن میشود که تعبیر به «ادلی» چه نکته ظریفی را در بر دارد؛ سپس امام به گفته شاعر (معروف) «اعشی» تمثل جست (ثُمَّ تَمَثَلَ بِقَوْلِ الاَعْشی):
شَتّانَ ما یَوْمی عَلی کُورِها *** وَ یَوْمُ حَیّانَ اَخی جابِرِ
بسی فرق است تا دیروزم امروز *** کنون مغموم و دی شادان و پیروز (۴)
اشاره به این که من در عصر رسول خدا چنان محترم بودم که از همه به آن حضرت نزدیکتر، بلکه نفس رسول خدا بودم. ولی بعد از او چنان مرا عقب زدند که منزوی ساختند و خلافت رسول خدا را که از همه برای آن سزاورتر بودم یکی به دیگری تحویل میداد.
بعضی نیز گفتهاند منظور از تمثّل به این شعر مقایسه خلافت خویش با خلفای نخستین است که آنها در آرامش و آسایش بودند ولی دوران خلافت امام بر اثر دور شدن از عصر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و تحریکات گسترده دشمنان، مملوّ از طوفانها و حوادث دردناک بود (البتّه این در صورتی است که اعشی حال خود را با حال شخص حیان مقایسه کرده باشد) (۵)
سپس امام به نکته شگفت انگیزی در این جا اشاره میکند و میفرماید: «شگفت آور است او که در حیات خود از مردم میخواست عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند، خود به هنگام مرگ عروس خلافت را برای دیگری کابین بست!» (فَیا عَجباً! بَیْنا هُوَ یَسْتَقیلُها فی حَیاتِهِ اِذْ عَقَدَها لآخَرَ بَعْدَ وَفاتِهِ).
این سخن اشاره به سخن معروفی است که از ابکوبکر نقل شده که در آغاز خلافتش خطاب به مردم کرد و گفت: «اَقیْلُونی فَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ؛ مرا رها کنید که من بهترین شما نیستم» و بعضی این سخن را به صورت دیگری نقل کرده اند: «وُلّیتُکُمْ وَ لَسْتُ بِخَیْرِکُمْ؛ مرا به خلافت برگزیدهاند در حالی که بهترین شما نیستم» (۶).
این روایت به هر صورت که باشد نشان میدهد که او مایل به قبول خلافت نبود یا به گمان بعضی به خاطر این که نسبت به آن بیاعتنا بود و یا با وجود علی (علیه السلام) خود را شایسته این مقام نمیدانست، هرچه باشد این سخن با کاری که در پایان عمر خود کرد سازگار نبود و این همان چیزی است که علی (علیه السلام) از آن ابراز شگفتی میکند که چگونه با این سابقه، مقدّمات انتقال سریع خلافت را حتی بدون مراجعه به آرا و افکار مردم برای دیگری فراهم میسازد.
در پایان این فراز میفرماید: «چه قاطعانه هر دو از خلافت، به نوبت، بهره گیری کردند و پستانهای این ناقه را هریک به سهم خود دوشیدند» (لَشَدَّ ما تَشَطَرا ضَرْعَیْها).
«ضرع» به معنای پستان است و «تشطّرا» از ماده «شطر» به معنای بخشی از چیزی است.
این تشبیه جالبی است که از کسانی که به تناوب از چیزی استفاده میکنند زیرا ناقه (شتر ماده) دارای چهار پستان است که دو به دو پشت سر هم قرار گرفتهاند و معمولا هنگام دوشیدن دو به دو میدوشند و به همین دلیل در عبارت امام (علیه السلام) از آن تعبیر به دو پستان شده است و تعبیر به «تشطّرا» اشاره به این است که هریک از آن دو، بخشی از آن را مورد استفاده قرار داده و بخشی را برای دیگری گذارده است و به هر حال این تعبیر نشان میدهد که برنامه از پیش تنظیم شده بود و یک امر تصادفی نبود.
پاسخ به یک سؤال:
بعضی در این جا گفتهاند نظیر آنچه در مورد خلیفه اول گفته شده که از مردم میخواست بیعت خود را باز پس بگیرند چون بهترین آنها نیست، در مورد علی (علیه السلام) نیز در همین نهج البلاغه آمده است که بعد از قتل عثمان به مردم چنین فرمود: «دَعُونی وَ الْتَمِسُوا غَیْری… وَ اِنْ تَرَکْتُمُونی فَاَنا کَاَحَدِکُمْ وَ لَعَلّی اَسْمَعُکُمْ وَ اَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَ لَیْتُمُوهُ اَمْرَکُمْ وَ اَنَا لَکُمْ وزیراً خَیْر لَکُمْ مِنّی اَمیراً؛ مرا واگذارید و به سراغ دیگری بروید… و اگر مرا رها کنید همچون یکی از شما هستم و شاید من شنواتر و مطیعتر از شما نسبت به کسی که او را برای حکومت انتخاب میکنید باشم؛ و من وزیر و مشاور شما باشم برای شما بهتر از آن است که امیر و رهبرتان گردم».
در این جا «ابن ابی الحدید» سخنی دارد و ما هم سخنی، سخن او این است که میگوید: «شیعه امامیّه از این ایراد پاسخ گفتهاند که میان گفتار «ابوبکر» و این گفتار «علی» (علیه السلام) تفاوت بسیار است. ابوبکر گفت من بهترین شما نیستم بنابراین صلاحیت برای خلافت ندارم زیرا خلیفه باید از همه، صالحتر باشد؛ ولی علی (علیه السلام) هرگز چنین سخنی را نگفت او نمیخواست با پذیرش خلافت، فتنه جویان فتنه برپا کنند». (۷)
سپس ابن ابی الحدید میافزاید: «این سخن در صورتی صحیح است که افضلیت، شرط امامت باشد (اشاره به این که ممکن است کسی بگوید لازم نیست امام افضل باشد، سخنی که منطق و عقل آن را هرگز نمیپسندد و گفتن آن مایه شرمندگی است)».
ولی ما میگوییم مطلب فراتر از این است. اگر در همان خطبه ۹۲ که به آن استدلال کردهاند دقّت کنیم و تعبیراتی که در میان این جملهها وجود دارد و در مقام استدلال حذف شده است در نظر بگیریم، دلیل گفتار علی (علیه السلام) بسیار روشن میشود. او با صراحت میفرماید: «فَاِنّا مُستَقْبِلُونَ اَمْراً لَهُ وُجُوه وَ اَلْوان لا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ؛ این که میگویم مرا رها کنید و به سراغ دیگری بروید برای این است که ما به استقبال چیزی میرویم که چهره مختلف و جهات گوناگونی دارد. دلها در برابر آن استوار و عقلها ثابت نمیماند» (اشاره به این که در دستورات اسلام و تعالیم پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در طول این مدّت تغییراتی داده شده که من ناچارم دست به اصلاحات انقلابی بزنم و با مخالفتهای گروهی از شما روبه رو شوم) آن گاه میافزاید: «وَ اِنَّ الآفاقَ قَدْ اَغامَتْ وَ الَْمحَجَّةَ قَدْ تَنَکَرَتْ؛ چرا که چهره آفاق (حقیقت) را ابرهای تیره فرا گرفته و راه مستقیم حق، گم شده و ناشناخته مانده است».
سپس با صراحت جملهای را بیان میکند که جان مطلب در آن است، میفرماید: «وَاعْلَمُوا اَنّی اِنْ اَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ ما اَعْلَمُ وَلَمْ اُصْغَ اِلی قَوْلِ الْقائِلِ وَعَتْبِ الْعاتِبِ؛ بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم طبق آنچه میدانم با شما رفتار میکنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد (بنابراین، بیعت با من برای شما بسیار سنگین است اگر آمادگی ندارید به سراغ دیگری بروید)».
شاهد این که علی (علیه السلام) افضلیت را در امر خلافت لازم و واجب میشمرد، این است که در خطبه دیگری میفرماید: «اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ اَحَقَ النّاسِ بِهذَا الاَمْرِ اَقْواهُمْ عَلَیْهِ وَ اَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِ اللهِ فیهِ؛ ای مردم شایستهترین مردم برای امامت و خلافت نیرومندترین آنها نسبت به آن و آگاهترین مردم نسبت به اوامر الهی است». (۸)
بنابراین مقایسه کلام علی (علیه السلام) با آنچه از ابوبکر نقل شده به اصطلاح قیاس مع الفارق است زیرا هیچ شباهتی در میان این دو کلام نیست.
این سخن را با گفتار دیگری که «ابن ابی الحدید» در مقام توجیه کلام خلیفه اوّل آورده است پایان میدهیم. او میگوید: «آنهایی که افضلیت را در امامت شرط نمیدانند نه تنها در مورد این روایت مشکلی ندارند بلکه آن را به کلی از دلایل اعتقاد خود میشمرند که خلیفه اوّل گفته است من به امامت انتخاب شدهام در حالی که بهترین شما نیستم. و آنها که روایت اَقِیْلُونی را پذیرفتهاند گفته اند: این سخن جدّی نبوده است و هدف این بود که مردم را بیازماید و ببیند تا چه اندازه با او موافق یا مخالف، دوست یا دشمن هستند». (۹)
سستی این گونه توجیهات برکسی پوشیده نیست چرا که اعتراف هرکسی را باید بر معنای واقعی آن حمل کرد و توجیه، نیاز به قرینه روشنی دارد که در این جا وجود ندارد و به تعبیری دیگر: این اعتراف در هر محکمهای به عنوان یک اعتراف واقعی پذیرفته میشود و هیچ عذری در مقابل آن پذیرفته نیست مگر این که با مدرک روشنی همراه باشد.
سپس به ترسیم گویایی از شخصیّت خلیفه دوّم و صفات و ویژگیهای او و چگونگی محیط و زمان او پرداخته، میفرماید: «او خلافت را در اختیار کسی قرار داد که جوّی از خشونت و سختگیری بود با اشتباه فراوان و پوزش طلبی» (فَصَیّرها فِی حوزة(۱۰) خَشْناءَ یَغْلُظُ کَلْمُها (۱۱) وَ یَخْشِنُ مَسُها یَکْثُرُ العِثارُ (۱۲) فیها، وَ الاِعْتِذارُ مِنْها).
حوزه، در حقیقت در این جا اشاره به مجموعه اخلاق و صفات ویژه خلیفه دوّم است و در واقع چهار وصف برای او ذکر فرموده است که نخستین آنها خشونت است و تعبیر به «یَغْلُظُ کَلْمُها» اشاره به جراحت شدیدی است که از نظر روحی یا جسمی در برخورد با او حاصل میشد.
دوّمین آنها خشونت در برخورد است که با جمله «وَیَخْشِنُ مَسُها» ذکر شده است؛ بنابراین «حوزَة خَشْناءَ» دارنده صفات خشونت آمیز» به وسیله دو جمله بعد از آن که خشونت در سخن و خشونت در برخورد بوده است تفسیر شده است.
سوّمین ویژگی، اشتباهات فراوان و چهارمین آنها عذر خواهی از آن است که با جلمه «ویَکْثُرُ العِثارُ فیها؛ لغزش در آن فراوان است» و «وَالاِعْتِذارُ مِنْها؛ پوزش طلبی آن فراوان است» بیان شده است.
در مورد اشتباهات فراوان خلیفه دوم مخصوصاً در بیان احکام و پوزش طلبی مکرّر و همچنین خشونت در برخورد، مطالب فراوانی در تاریخ اسلام، حتّی کتابهایی که به وسیله دانشمندان اهل سنّت تألیف یافته، دیده میشود که در بحث نکات به گوشهای از آن اشاره خواهد شد.
سپس میافزاید: «کسی که با این حوزه خلافت سر و کار داشت به کسی میماند که بر شتر سرکشی سوار گردد، اگر مهار آن را محکم بکشد پردههای بینی شتر پاره میشود و اگر آن را آزاد بگذارد در پرتگاه سقوط میکند (و خود و اطرافیان خویش را به هلاکت میافکند)» (فَصاحِبُها کَراکِبِ الصَّعْبَةِ(۱۳) اِنْ اَشْنَقَ (۱۴) لها خَرَمَ (۱۵)، وَ اِنْ اَسْلَسَ (۱۶) لَها تَقَحَمَ (۱۷) ).
امام (علیه السلام) در این جمله وضع حال خود و گروهی از مؤمنان را در عصر خلافت خلیفه دوّم شرح میدهد که اگر با وجود ویژگیهای اخلاقی که در بالا اشاره شد در شخص خلیفه، کسی میخواست با او به مقابله برخیزید، کار به اختلاف و مشاجره وای بسا شکاف در میان مسلمین یا مواجه با خطراتی از ناحیه خلیفه میشد و اگر میخواست سکوت کند و بر همه چیز صحّه بنهد خطرات دیگری اسلام و خلافت اسلامی را تهدید میکرد، در واقع دائماً در میان دو خطر قرار داشتند: خطر برخورد با خلیفه و خطر از دست رفتن مصالح اسلام. به همین دلیل در جملههای بعد، امام (علیه السلام) از ناراحتی خودش و سایر مردم در آن عصر شکایت میکند و مشکلات روز افزون مسلمانان را بر میشمارد.
این احتمال نیز از سوی بعضی از شارحان نهج البلاغه داده شده است که ضمیر در «صاحبها» به مطلق خلافت باز گردد، یعنی در طبیعت خلافت، دائماً یکی از این دو خطر نهفته است. اگر شخصی که در رأس خلافت است بخواهد با همه چیز قاطعانه برخورد کند خطر عکس العملهای حاد وجود دارد و اگر بخواهد با سهولت و اغماض برخورد کند با خطر سقوط در درّه انحراف و اشتباه و از میان رفتن ارزشهای اسلامی روبه رو میشود.
ولی قراین نشان میدهد که منظور همان معنای اوّل است و چنانچه در جملههای بعد و قبل دقت کنیم این نکته به وضوح به دست میآید. (۱۸)
آن گاه امام (علیه السلام) در ادامه همین سخن و بیان گرفتاریهای مردم و گرفتاری خود در آن دوران، چنین میفرماید: «به خدا سوگند به خاطر این شرایط، مردم گرفتار عدم تعادل و سرکشی و عدم ثبات و حرکات نامنظم شدند» (فَمُنِی(۱۹) النّاسُ لَعَمْرُ اللهِ بِخَبْط (۲۰) وَ شِماس (۲۱)، وَ تَلَوُن (۲۲) وَ اعْتِراض (۲۳) ).
در این جمله به چهار پدیده رفتاری و روانی مردم در عصر خلیفه دوّم اشاره شده است وای بسا که آنها را از رییس حکومت گرفته بودند چرا که همیشه رفتار رییس حکومت بازتاب وسیعی در مردم دارد و از قدیم گفته اند: «اَلنّاسُ عَلی دینِ مُلُوکِهِمْ».
نخستین آنها حرکات و تصمیم گیریهای بیمطالعه که سبب مشکلات و نابسامانیها در جامعه میگردد، بود.
دوّم سرکشی و تمرّد از قوانین الهی و نظامهای اجتماعی.
سوّم رنگ عوض کردنهای پی در پی و از راهی به راهی گام نهادن و از گروهی جدا شدن و به گروه دیگر پیوستن و بدون داشتن هدف ثابت زندگی کردن.
چهارم انحراف از مسیر حق و حرکت در مسیر ناصواب و غیر مستقیم بود.
بیشک – همان گونه که بعداً به طور مشروح خواهیم گفت – سیاست خارجی در عصر خلیفه دوّم و فتوحات اسلامی و پیشرفت در خارج از منطقه حجاز، ذهنیّتی برای بسیاری از مردم درباره شکل این حکومت ایجاد کرده بود که آن را در تمام جهات موفق میپنداشته، کمتر به مشکلات داخلی جامعه مسلمانان نخستین بیندیشند در حالی که همان گونه که امام (علیه السلام) در این جملهها اشاره فرموده است گروهی از مسلمانان بر اثر اشتباهات و خطاها و ندانم کاریها و اجتهاد در مقابل نصوص قرآن و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، گرفتار نابسامانیهای فراوانی از نظر اعتقاد و عمل و مسائل اخلاقی شدند و در واقع تدریجاً از اسلام ناب فاصله میگرفتند و همانها سبب شد که سرانجام به شورشهای عظیمی در دوران خلیفه سوّم بینجامد و مقدّمات حکومت خودکامهای در عصر خلفای اموی و عبّاسی که هیچ شباهتی به حکومت اسلامی عصر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نداشت فراهم گردد. به یقین این دگرگونی عجیب در یک روز انجام نگرفت و اشتباهات مستمرّ دوران خلفا به آن منتهی شد.
امام در ادامه این سخن میافزاید: «هنگامی که اوضاع را چنین دیدم صبر و شکیبایی پیشه کردم با این که دورانش طولانی و رنج و محنتش شدید بود» (فَصَبَرْتُ عَلی طُولِ الْمُدَّةِ، وَ شِدَّةِ الِمحْنَةِ).
درست شبیه همان شکیبایی در دوران خلیفه اوّل، ولی چون شرایط پیچیدهتر و دوران آن طولانیتر بود رنج و محنت امام (علیه السلام) در این دوران فزونی یافت.
بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند: امام این جا به دو امر اشاره میکند که هر کدام سهمی در ناراحتی او دارد؛ نخست طولانی شدن مدّت دوری او از محور خلافت و دوری خلافت از وجود او، و دوّم ناراحتی و رنجی که به سبب آثار و پدیدههای جدا شدن خلافت از محور اصلی در زمینه عدم نظم صحیح در این امور دینی مردم حاصل شد. ولی به هر حال مصالح مهمتری ایجاب میکرد که او سکوت کند و آنچه را که اهمیّت کمتری دارد فدای آنچه که اهمیّت بیشتری دارد نماید.
این وضع همچنان ادامه یافت تا دوران خلیفه دوّم نیز پایان یافت. ا
نکته ها:
۱– نمونههایی از خشونت اخلاقی در عصر خلیفه دوّم
در حالات او مخصوصاً در دروان خلافت، مطالب زیادی در کتب دانشمندان اهل سنّت – اعم از کتب حدیث و تاریخ – نقل شده که آنچه را در کلمات امام (علیه السلام) در فراز بالا آمده است دقیقاً تأیید میکند. این موارد بسیار فراوان است که به چند نمونه آن ذیلا اشاره میشود:
۱– مرحوم «علامه امینی» در جلد ششم «الغدیر» از مدارک زیادی از کتب معروف اهل سنّت (مانند «سنن دارمی، تاریخ ابن عساکر، تفسیر ابن کثیر، اتقان سیوطی، درّالمنثور، فتح الباری و کتب دیگر) داستانهای تکان دهندهای درباره مردی به نام «صُبَیْغِ الْعَراقی» نقل میکند. از تواریخ به خوبی استفاده میشود که او مردی بود جستجوگر و درباره آیات قرآن پیوسته سؤال میکرد ولی «عمر» در برابر سؤالات او چنان خشونتی به خرج داد که امروز برای همه ما شگفت آور است، از جمله این که کسی نزد «عمر» آمد و به او گفت ما مردی را یافتیم که از تأویل مشکلات قرآن سؤال میکند.
«عمر» گفت: خداوندا به من قدرت ده که بر او دست بیابم! روزی «عمر» نشسته بود، مردی وارد شد و عمامهای بر سر داشت، رو به «عمر» کرده، گفت: یا امیرالمؤمنین! منظور از «وَالذّاریات ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً» چیست؟ «عمر» گفت: حتماً همان هستی که من به دنبال او میگشتم، برخاست و هر دو آستین را بالا زد و آن قدر به او شلاق زد که عمامه از سرش افتاد و بعد به او گفت به خدا قسم اگر سرت را تراشیده میدیدم گردنت را میزدم! سپس دستور داد لباسی بر او بپوشاند و او را بر شتر سوار کنند و به شهر خود ببرند، سپس خطیبی برخیزد و اعلام کند که «صبیغ» در جستجوی علم برآمده و خطا کرده است، تا همه مردم از او فاصله بگیرند. او پیوسته بعد از این داستان در میان قومش حقیر بود تا از دنیا رفت در حالی که قبلا بزرگ قوم محسوب میشد. (۲۴)
در روایتی دیگر از «نافع» نقل شده که «صبیغ عراقی» پیوسته سؤالاتی درباره قرآن میکرد هنگامی که به «مصر» آمد «عمر و بن عاص» او را به سوی «عمر» فرستاد. «عمر» دستور داد شاخههای تازه از درخت بریدند و برای او آوردند و آن قدر بر پشت او زد که مجروح شد سپس او را رها کرد. بعد از مدّتی که خوب شد بار دیگر همان برنامه را درباره او اجرا نمود، سپس او را رها کرد تا بهبودی یابد؛ بار سوّم به سراغ او فرستاد تا همان برنامه را اجرا کند؛ «صبیغ» به عمر گفت: «اگر میخواهی مرا به قتل برسانی به طرز خوبی به قتل برسان و زجرکش نکن و اگر میخواهی زخم تنم را درمان کنی، به خدا خوب شده است».
«عمر» به او اجازه داد که به سرزمین خود برگردد و به «ابوموسی اشعری» نوشت که هیچ یک از مسلمانان با او مجالست نکند. این امر بر «صبیغ» گران آمد «ابوموسی» به «عمر» نوشت که او کاملا از حرفهای خود توبه کرده و دیگر سؤالی درباره آیات قرآن نمیکند «عمر» اجازه داد که مردم با او مجالست کنند. (۲۵)
در روایتی دیگر داستان «صبیغ» چنین آمده است (بعید نیست او داستانهای متعدّدی با عمر داشته است) که: او وارد «مدینه» شد و پیوسته از متشابهات قرآن سؤال میکرد. «عمر» به سراغ او فرستاد در حالی که قبلا شاخههایی از درخت خرما آماده ساخته بود. «عمر» از او پرسید: تو کیستی؟ گفت: «من بنده خدا صبیغم». عمر یکی از آن شاخهها را برداشت و بر سر او کوفت و گفت: «من بنده خدا عمرم» و آن قدر زد که سرش خون آلود شد. «صبیغ» گفت: ای امیرمؤمنان بس است آنچه در سر من بود از بین رفت (و دیگر سؤالی از متشابهات نمیکنم)! (۲۶)
جالب توجّه این که در هیچ یک از روایات ندارد که او سمپاشی درباره یکی از آیات قرآن کرده باشد؛ بلکه گاه سؤال از متشابهات و گاه از حروف قرآن و گاه از آیاتی مثل «والذّاریات ذَرواً» مینمود. این جریان ظاهراً منحصر به «صبیغ» نبود. «عبدالرحمن بن یزید» نقل میکند که مردی از عمر درباره آیه «وَ فاکِهَة وَ اَبّا» سؤال کرد. هنگامی که مشاهده کرد مردم در این باره صحبت میکنند تازیانه را برداشت و به آنان حمله کرد. (۲۷)
۲– در حدیث دیگری میخوانیم مردی از او سؤال کرد و گفت منظور از آیه «وَالجَوارِ الْکُنَس» چیست؟ «عمر» با چوبدستی خود در عمامه او فرو کرد و به روی زمین انداخت و گفت آیا تو «حروری» هستی (حروری به کسانی گفته میشد که از اسلام خارج شده بودند!) سپس گفت: قسم به کسی که جان «عمر» به دست اوست اگر تو را سر تراشیده مییافتم آن قدر تو را میزدم که این فکر از سرت بیرون برود! (۲۸) (به نظر میرسد سر تراشیدن از شعار این گروه از خوارج بوده است که ریشههای آنها حتّی به دوران قبل از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) باز میگردد). (۲۹)
آیا به راستی هرکس سؤالی از قرآن کند باید او را زیر شلاق و چوب انداخت بیآن که یک کلمه در پاسخ سؤال او گفته شود! و به فرض که بعضی از افراد بیدین و منافق برای مشوّش ساختن افکار مردم سؤالاتی درباره قرآن میکردند، وظیفه خلیفه در برابر آنها این بود که با چوب و شلاق پاسخ بگوید یا نخست باید از نظر علمی و منطقی توجیه شوند و اگر نپذیرفتند آنها را تنبیه کند؟
آیا این به خاطر آن بوده که خلیفه پاسخ این سؤالات را نمیدانسته و عصبانی میشده، یا دلیل دیگری داشت و حتّی افراد مشکوک را مورد هتک و توهین قرار میداده و عمامه آنها را به زمین میافکنده است!
۳– «ابن ابی الحدید» در شرح نهج البلاغه خود نقل میکند که گفته میشد: «دُرَّةُ عُمَرَ اَهْیَبُ مِنْ سَیْفِ الْحَجّاج؛ تازیانه عمر وحشتناکتر از شمشیر حجاج بود!» سپس میگوید: در حدیث صحیح آمده که زنانی نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند و سر و صدای زیادی کردند، «عمر» آمد، همگی از ترس او فرار کردند، به آنها گفتای دشمنان خویشتن! آیا از من میترسید و از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نمی ترسید؟ گفتند: آری «اَنْتَ اَغْلَظُ وَ اَفَظُ؛ تو خشنتر و درشتگوتری»! (۳۰)
۴– در همان کتاب آمده است نخستین کسی را که «عمر» با تازیانه زد، «امّ فروه» خواهر ابوبکر بود هنگامی که ابوبکر از دنیا رفت، زنان بر او نوحه گری میکردند، خواهرش «ام فروه» نیز در میان آنها بود؛ عمر کراراً آنها را نهی کرد، آنها باز تکرار کردند، «عمر» «امّ فروه» را از میان آنها خارج ساخت و با تازیانه زد؛ همه زنان ترسیدند و متفرق شدند. (۳۱)
۲– اشتباهات و عذر خواهیها!
۱– در «سنن بیهقی» که جامعترین کتاب حدیث، از اهل سنّت است، در حدیثی از «شعبی» نقل میکند که یک روز عمر خطبهای برای مردم خواند، حمد و ثنای الهی به جای آورده، سپس گفت: «آگاه باشید مهر زنان را سنگین نکنید چرا که اگر به من خبر رسد کسی بیش از آنچه پیامبر مهر کرده (مهر زنان خودش قرار داده) مهر کند من اضافه بر آن را در بیت المال قرار میدهم!» سپس از منبر پایین آمد، زنی از قریش نزد او آمد و گفت: ای امیرمؤمنان! آیا پیروی از کتاب الهی (قرآن) سزاوارتر است یا از سخن تو؟
عمر گفت: کتاب الله تعالی، منظورت چیست؟ گفت: تو الآن مردم را از گران کردن مهر زنان نهی کردی در حالی که خداوند میفرماید: «وَ آتَیْتُمْ اِحْدیهُنَ قِنْطاراً فَلا تَاْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً؛ هرگاه مال فراوانی (به عنوان مهر) به یکی از آنها پرداختهاید چیزی از آن را پس نگیرید». (۳۲) عمر گفت: «کُلّ اَحَد اَفْقَهُ مِنْ عُمَرَ؛ همه از عمر فقیه ترند!» این جمله را دو یا سه مرتبه تکرار کرد، سپس به منبر بازگشت و گفتای مردم! من شما را از زیادی مهریه سنگین زنان نهی کردم، آگاه باشید هرکس آزاد است در مال خود هر چه میخواهد انجام دهد». (۳۳)
این حدیث در بسیاری از کتب دیگر با تفاوتهای مختصری نقل شده است. (۳۴)
۲– در کتب بسیاری از منابع معروف (مانند: «ذخایر العقبی»، «مَطالِبُ السُّؤول» و «مناقب خوارزمی») آمده است که زن بارداری را که اعتراف به ارتکاب زنا کرده بود نزد «عمر» آوردند، «عمر» دستور به رجم او داد. در اثنای راه «علی» (علیه السلام) با او برخورد کرده، فرمود: این زن را چه شده است؟ گفتند: «عمر» دستور رجم او را صادر کرده است. «علی» (علیه السلام) او را بازگرداند و به «عمر» گفت: «هذا سُلطانُکَ عَلَیْها فَما سُلْطانُکَ عَلی ما فی بَطْنِها؛ تو بر این زن سلطه داری (و میتوانی او را مجازات کنی) امّا سلطه و دلیل تو بر آنچه در شکم اوست چیست؟» سپس افزود: شاید بر او نهیب زدهای و او را ترساندهای (که اعتراف به گناه کرده است)؟ «عمر» گفت: چنین بوده است. فرمود: مگر نشنیدهای که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: کسی که زیر فشار از جهت زنجیر یا زندان یا تهدید اعتراف کند اعتراف او اثری ندارد؟ «عمر» او را رها کرده، گفت: «عَجَزَتِ النِّساءُ اَنْ تَلِدْنَ مِثْلَ عَلِیِ بْنِ اَبی طالِب، لَوْلا عَلِیّ لَهَلَکَ عُمَرُ؛ مادران هرگز نمیتوانند مثل «علی بن ابی طالب (علیه السلام) بزایند اگر علی نبود عمر هلاک میشد»! (۳۵)
۳– در «صحیح ابی داود» که از صحاح معروف ستّه میباشد از «ابن عباس» نقل شده: زن دیوانهای را نزد «عمر» آوردند که مرتکب زنا شده بود، «عمر» با گروهی از مردم درباره او مشورت کرد و سرانجام دستور داد او را سنگسار کنند.
«علی» (علیه السلام) بر او گذر کرده و فرمود: «ماجرای این زن چیست؟ گفتند زن دیوانهای است از فلان طایفه که مرتکب زنا شده است و عمر دستور سنگسار کردن او را داده»، فرمود: «او را باز گردانید» و خودش به سراغ «عمر» رفت، فرمود: «ای عمر مگر نمیدانی که قلم تکلیف از سه طایفه برداشته شده است: از دیوانه تا زمانی که خوب شود و از شخص خواب تا زمانی که بیدار شود و از کودک، تا زمانی که عاقل (و بالغ) گردد»؟ «عمر» گفت: «آری میدانم»! فرمود: «چرا دستور دادی این زن دیوانه را سنگسار کنند»؟ گفت: «چیزی نیست و زن را رها کرد و شروع به تکبیر گفتن کرد» (تکبیر که نشانه پیروزی بر اشتباه خود بود) (۳۶)
«مناوی» در «فیض الغدیر» این حدیث را از «احمد» نقل کرده است و در ذیل آن آمده است که عمر گفت: «لَوْلا عَلِیّ لَهَلَکَ عُمَرُ». (۳۷)
آنچه در بالا گفته شد بخش کوچکی است از آنچه در این زمینه آمده است و اگر بخواهید به سراغ همه آنها بروید کتاب مستقلی را تشکیل میدهد، مرحوم «علامه امینی» یکصد مورد (آری یکصد مورد) از موارد اشتباه او را که در منابع معروف اهل سنّت آمده است نقل کرده و این فصل مشهور از کتابش را به نام «نوادر الاثر فی علم عمر» نامیده است (۳۸) و این همان است که در خطبه فوق از آن تعبیر به «کثرت لغزشها و عذرخواهیها» شده است.
۳– پاسخ به یک سؤال:
ترسیمی را که امام «علی بن ابی طالب» در خطبه بالا از مشکلات و نابسامانیهای مسلمانان در عصر خلیفه دوّم کرده است ممکن است با ذهنیّتی که بسیاری از افراد نسبت به عصر عمر دارند و آن را یک عصر پیروزی و درخشان میشمرند منافات داشته باشد و این سؤال را به وجود آورد که این گفتار چگونه با واقعیّتهای موجود تاریخ سازگار است؟
توجّه به یک نکته دقیقاً میتواند به این سؤال پاسخ دهد و آن این که – همان گونه که قبلا اشاره شد – بیشک عصر خلیفه دوّم عصر پیروزیهای چشمگیر در سیاست خارجی کشور اسلام بود؛ زیرا مسلمانان با الهام گرفتن از دستورات صریح قرآن در مورد جهاد، به جهاد دامنه دار و آزادیبخش دست زدند و هر سال و هر ماه شاهد پیروزیها و فتوحاتی در خارج کشور اسلامی بودند و منافع مادی فراوانی نصیب مسلمانان شد؛ این پیروزیهای چشمگیر پردهای بر ضعفها و نابسامانیهای داخلی افکند همان گونه که در عصر ما نیز این معنا کاملا مشهور است که گاه پیروزی یک دولت در سیاست خارجیش همه چیز را تحت الشّعاع قرار میدهد و پردهای بر ضعفها و نابسامانیهای داخلی میافکند و درست به همین دلیل است که سیاست بازان حرفهای گروه استکبار در عصر ما هنگامی که با نابسامانیهای شدید داخلی روبه رو میشوند سعی میکنند با حرکات جدیدی در سیاست خارجی، پرده بر آن بیفکنند.
کوتاه سخن این که امام (علیه السلام) سخن از خشونت و اشتباهات فراوان و مشکلات داخلی دوران خلیفه دوّم میگوید و حساب این مطلب از مسأله فتوحات جداست.
انتهای خبر/
درباره نویسنده
نظرات:
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر میگذارید!
- جشن دختران «مثل ستاره» در اراک برگزار میشود
- رژه مشترک نیروهای مسلح در اراک
- بانوی اراکی نایب قهرمان جهان شد
- موافقت اولیه برای حمایت از پروژه 8112 واحدی
- جشنواره باغ گلهای لاله در اراک
- سعدی بزرگترین پیامآوران صلح
- اجلاسیه شهدای دانشجو معلم در اراک برگزار میشود
- قاچاق کالا؛ چالشی برای اقتصاد و امنیت
- یک خبر موثق از عمان
- فرماندار تفرش معرفی شد
- تجمع دانشجویان در حمایت از مردم غزه
- کاروان عزاداری شهادت امام صادق (ع) در اراک
- حضرت معصومه (س) الگوی شجاعت
- مسائل کشور را به گفتگوها گره نزنیم
- یادواره شهدای ارتش اراک برگزار میشود
- سرمازدگی محصولات کشاورزی در فراهان
- امنیت شغلی کارگران اولویت اصلی است
- بازدید استاندار مرکزی از ماشینسازی اراک
- حذف سوداگری؛ گامی بلند به سوی عدالت اقتصادی
- مکانیابی پروژه ۸۱۰۰ واحدی اراک مطابق قانون است
آخرین اخبار
- اجرای ۱۰۰ برنامه در هفته فرهنگی تفرش
- شمیم عطر رضوی در ساوه پیچید
- حضور خادمان رضوی در خنداب
- همایش پیادهروی خانوادگی در شهر خنجین
- بیمارستان ولیعصر نیازمند حمایت است
- آیتالله حائری سیاستمدار خبره بود
- امام رضا (ع) راضی به رضایت الهی بود
- وجود حرم امام رضا (ع) برکت بزرگ است
- مصرفگرایی کشور را تهدید و قناعت نجاتبخش است
- حل ناترازی انرژی با همت مردم و مسئولان
- ورود کاروان خادمین رضوی به فراهان
- جشن روز تفرش برگزار شد
- خلافت عمر
- آلومینیوم اراک و ملوان بندر انزلی
- تساوی آلومینیوم با ترکیب جوان مقابل ملوان
- تشیع با حضور امام رضا (ع) گسترش یافت
- اساس پیروزی وحدت است
- سوره «جن» آیه 1 تا ۱۳
- ضرورت تدوین استراتژیهای بلندمدت در مدیریت انرژی
- ساوه در آغوش جشنهای میلاد امام رضا (ع)
- عطر رضوی در فراهان پیچید
- لبخند ۲۰ هزار نفری دختران آفتاب
- «خلیج فارس» در اسناد تاریخی معتبر ثبت است
- استفاده از انرژیهای تجدیدپذیر یک ضرورت است
- راهاندازی مرکز پیشگیری از سقط جنین در توره
- نهادهای فرهنگی نیروی محرک تحول اجتماعی هستند
- جشن «بهار کرامت» در اراک
- نقش کلیدی معلمان در تربیت نسلهای آینده
- تربیت نیروی انسانی متعهد، هدف همایش حکمت مطهر
- شناسایی 147 نخبه از مددجویان کمیته امداد
- مشاهده بیشتر